زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا در شب عاشورا
سپهر چشم من خسته حال بـارانیـست به دور خیمه علمدار در نگـهـبانیـست شبی دگر ز سحر مانده، جمعمان جمع است فضا صمیمی و این شام؛ شام پایانیست فضای سینه ام آکنده است از غم دوست ز فرطِ عشق برادر به دل دگر جا نیست یکی کـفـن به تن و دیگـری حـنا بسته بساط عـشق مهـیّـا برای مهـمـانـیـست هـراس و هـول گـرفـتـه دل مرا، آری هوای دیـدۀ زینب عجیب طوفـانیـست بـرای آنکـه نـبـیـنـد حسیـن حـال مـرا به زیر چـادر من گریه نیز پنهـانیـست |